مليكامليكا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

مليكاي ناز ما

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش اولين نگاه: دوتا چشم كوچولوي سياه كه به من دوخته شده بود انگار كه از دنياي اطرافش مي ترسيد نه شايدم نمي ترسيد فقط براش عجيب بود چقدر معصوم و ناز به دنيا نگاه مي كردي دختركم تو اين دنيا دنبال چي مي گردي؟ اولين قدم: دوتاي پاي كوچولو كه سعي ميكرد وزن بدنت كوچولوت رو روي خودش حفظ كنه ميز وسط هال رو گرفتي و بلند شدي يه قدم با ترس و ترديد برداشتي من ذوق كردم و تو افتادي و از نو تلاش كردي عزيزم تو اين دنيا كجا ميخواي بري؟ اولين كلام: اولين كلمه معني دارت نخ بود نميدونم چرا اين كلمه رو مي گفتي البته احتمالا بدون دونستن معنيش مي گفتي و ما مي خنديديم كه چرا نخ؟ وقتي حرف مي زديم به صورتمون نگاه مي كردي انگ...
30 شهريور 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش تو كه چشمات خيلي قشنگه رنگ چشمات خيلي عجيبه تو كه اين همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجيبه ...
26 شهريور 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش مليكا جونم منو ببخش اين روزها خيلي بي حوصله ام تنگي نفس چند روزيه بدجوري امونم رو بريده هرموقع كه مياي پيشم منو بي حوصله مي بيني و بعد آروم ميگي باشه مامان جون من ميرم بازيم رو مي كنم دلم خيلي اين موقع ها مي گيره تا عصر كه تو اداره ام تو خونه هم اين كم حوصلگي و مريضي نميذاره وقت بيشتري بهت بدم منو ببخش دخترم دعا كن تا حالم زودي خوب شه و بيشتر به تو دختر نازم برسم عمه اينا هم  اومدن راستي هما خيلي ناز شده نه؟ آدم دلش مي خواد بخورتش تو كه نسبت بهش چنان احساس بزرگتري مي كني كه من خنده ام ميگيره با اينكه فقط دو سال ازش بزرگتري اما خيلي با احتياط بهش دست مي زني . جمعه بابا همه شما بچه ها رو برد سرزمين عجايب...
20 شهريور 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش ما از سفر برگشتيم كلي به دخترم خوش گذشت روز اول كه برگشته بوديم خيلي دلتنگ پدرجون و مادرجون شده بود اما خب زود با شرايط كنار اومد طفلكي اونم به اين دوري و تنهايي عادت داره يه روز دخترم رو بردم آرايشگاه تا موهاش رو مرتب كنيم انقدر دختر خوبي بود كه نگو صاف صاف رو صندلي نشست و اصلا هم غر نزد و بهونه نگرفت دخملكم ديگه حسابي بزرگ شده اينم يه عكس خوشمل از كوچولوييهاي مليكا ...
15 شهريور 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش دخترك گلم احتمالا فردا عيد فطره من عاشق اين عيدم  يه حس خوبي به آدم ميده اينكه يك ماه تلاش كردي تا بنده خوبي براي خداي مهربون باشي اينكه يك ماه از طبيعي ترين خواسته هات كه خوردن و آشاميدنه گذشتي تنها به خاطر گردن نهادن به فرمان بزرگترين عشق هستي روزهايي بوده كه از شدت تشنگي ناي حرف زدن نداشتيم وقتي صورتمون رو مي شستيم تو دلمون آرزو مي كرديم كاش مي شد يه قطره فقط يه قطره از اين آب خنك رو بچكونيم تو گلومون اما فكر كردن به اون لذت بزرگ باعث ميشد كه به راحتي از اون سرخوشي كوچيك بگذريم و حالا فردا عيده عيد پاداش بندگي دختركم اميدوارم تو هم تو فرداي زندگيت اين لذت رو با همه وجودت درك كني ونه فقط به...
8 شهريور 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش دختر شيطون و نازم برات دوتا خبر خوب دارم اول اينكه اگه خدا بخواد تو تعطيلات عيد فطر ميخوايم بريم رشت ديدن مادرجون و پدر جون و خاله ميدونم كه اونجا كلي بهت خوش ميگذره مخصوصا كه خونه مادرجون اينا حياط داره و تو همش به من ميگي مامان چرا ما حياط نداريم كه من بتونم توش بازي كنم؟ خبر دوم هم اينكه قراره عمه مژگان اينا بيان تهران و تو مي توني كلي با دختر عمه هات بازي كني كه البته اميدوارم مثل عيد نشه كه از هر سه دقيقه بازيتون دو دقيقه اش رو دعوا مي كرديد و يكي بايد جداتون مي كرد حتما الان بزرگتر و عاقلتر شديد ديگه مگه نه ماماني البته اميدوارم كه اينطور باشه ...
6 شهريور 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش دیده بگشا ای به شهد مرگ نوشینت رضا دیده بگشا بر عدم، ای مستی هستی فزا دیده بگشا ای پس از سوءالقضا حسن القضا دیده بگشا از کرم، رنجور دردستان، علی! بحر مروارید غم، گنجور مردستان، علی! دیده بگشا بر ستم؛ بر این فریبستان، علی! شمع شب‌های دژم، ماه غریبستان، علی! (علي معلم) شهادت حضرت اميرالمومنين رو به همه شما دوستانم تسليت عرض مي كنم   ...
1 شهريور 1390
1